امروز توی یه بحثی، دوباره همون سوال قدیمی و مکرر پیش کشیده شد: «تو اگه حکومت فعلی رو نمیخوای، پس چی میخوای؟»
سوالی که انگار بیشتر از اینکه دلسوزانه باشه، یه جور بیصبری و فشار برای انتخابه. یه جور اصرار که یا باید سیستم فعلی رو بپذیری یا آلترناتیو اون رو!
یکی از بچهها یه مثال زد:
گفت فرض کن رو سفره یه بشقاب گه هست، توی یخچال هم یه خورش کرفس که دوست نداری. حالا اگه گرسنهای، بالاخره باید یکی رو انتخاب کنی!
خودش هم خندید و گفت «ببین داریم از گشنگی میمیریم، انتخاب نکردن یعنی مردن!»
حرفش ظاهر منطقی داشت، ولی چیزی توی ذهنم درست نبود!
جواب دادم که این مثال یه اشکال اساسی داره:
تو فرض گرفتی که فقط این دوتا گزینهست؛ یا گه، یا چیزی که ازش بدم میاد. اما من میگم چرا باید این سفرهی مسموم رو اصلن بپذیرم؟ چرا نباید سوال کنیم که اصلن کی گفته ما فقط بین این دو باید انتخاب کنیم؟ کی گفته «خورش کرفس» و «گه» تنها انتخابهای ممکن مااند؟
واقعیت اینه که انتخاب ما از بین بد و بدتر، انتخاب نیست؛ تسلیمه.
و من نمیخوام به چیزی تسلیم بشم که از قبل برام چیده شده.
بهش گفتم:
من و تو و ۹۰ میلیون دیگه، توی این حکومت دچار یه آسیب روانی تاریخی شدیم. اون اوائل هم یه سری افراد اومدن گفتن حکومت موقتن، بعد شدن نمایندگان الهی روی زمین. چرا باید یه بار دیگه، به اسم گذار، تاریخ رو تکرار کنیم؟ چرا یاد نگیریم که هیچکس نباید بمونه؟ هیچکس قرار نیست برای همیشه اون بالا باشه.
این حرفا شاید ساده باشه، شاید ایدهآلیستی به نظر برسه، ولی برای من یه چیز روشنه:
وقتی آزادی بیان نباشه،
وقتی نقد آزاد نباشه،
وقتی حق انتخاب واقعی ازت گرفته شده باشه،
مهم نیست که کسی که اون بالاست اسمش چی باشه
تهش میشه یه بشقاب جدید گه توی همون سفرهی قدیمی!
و توی اون بحث، دیدم که خیلیها فقط دنبال «کم ضررتر» بودن، نه دنبال ساختن یک ساختار جدید که بشه باهاش زندگی کرد!
ولی من هنوز امیدوارم. به گفتوگو. به سوال. به ساختن گروههای کوچک، مستقل، که فقط تمرین تصمیم گرفتن میکنن. تمرین حرف زدن. تمرین تمدن.
نه برای خوردن گه کمتر،
برای عوض کردن خودِ سفره!
پ.ن
نویسنده یکی از همون آدمهایی که هنوز فکر میکنه انتخاب بین بد و بدتر، انتخاب نیست. بازیه!
Leave a Reply